حسن تو که حسرت خوب رویان شود

حسن تو که حسرت خوب رویان شود بجان خریدم که جان ما نظر شود

حسن تو که حسرت خوب رویان شود

 بجان خریدم که جان ما نظر شود

لفظی که از زبان تو باشد شنیدنی است

 تلخ حرفی از لب تو پر شکر شود

دور از رخ تو صبح تمنای ما شب است

از پرتو جمال تو شامم سحر شود

قهرت مباد بر من رو سیاه رود

 کشتی دل فتاده بموج خطر رود

جان گرچه نیست لایق خاک پای تو

ای کاش پیش پای تو از تن جدا شود

امشب خیال وصل تو شد جلوه گر بخواب

تا داغ لاله زار دلم بیشتر شود

مجنون تو رسیده به دشت کمال عشق

سنگی که میزنی بر سر ما گهر شود

افتم بخاک پای تو ای دلبر عزیز

در دست من متاع دو عالم هنر شود

سید بکوی عشق تو از پا فتاده است

از خود رود چنانکه ز سر بی خبر شود

بازگشت به قبل