آغاز خلقت

گویند در آغاز خلقت هیچ نبود. درابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود ...

و کلمه جسم گردید و میان ما ، ساکن شد و جلال او را دیدیم. کلمه شروع به حرکت کرد و عشق را آفرید و عشق به هیجان درآمد و هنر را آفرید و از تراوش هنر خطوط و اشکال مختلف و موسیقی و رنگ با حرکتی موزون بنام رقص شروع به ستایش حق تعالی کردند . موسیقی وجودم بصورت قطره ای شکل گرفت و نقاشی چهره ام با خطوط مختلف آن ترسیم شد . من ، زاده عشق آفرینشم و به حجم آمیخته شده خطوط ، ونقاشی شده ازلی ام . و چون نقاش ازل مرا نقاشی کرد ومعرفت خود آموخت , آموختم وعشق ورزیدم و درهنر معرفت به شناخت ، پرورش یافتم .گر چه سالیانی دراز در بعد علم به دانش تجربی پرداختم , ولی درلابلای این علم سحرآمیز و کیمیاگرانه ، اول به شناخت هنر وجودم برآمدم و پس از سالیانی دراز و زحمت زیادی که برای پرورش من شد , باورکردم که شرح حال من ازهمان کلمه میاید و چون میرقصد وشکل می آفریند ، تولید رنگ میکند و چون ساکت نمی نشیند ، کلمه تبدیل به سخن و آواز میگردد و درخطوط جان میگیرد ، و پردهای زندگی را میسازد. تک تک پرده های من سخنی است  از عشق و شکری است از این کلمه بیرنگ و هیچ در مقابل آن کلمه ازلی . وقتی جان و روحم مست از کلمه او میگردد نقطه ، شروع به حرکت میکند و  نقش آفرین خطوط ، و رنگی میشود که خود بازیگر آنم .من نیستم که می آفرینم در واقع خود کلمه ، کلمه میسازد، و خود نقش میگیرد و خود رنگ می سازد . قلم در دست کلمه است و من مطیع کلمه . نه قادرم معنی کنم و نه اسمی بگذارم .ببینید و تماشا کنید..............

و کلمه راپیدا کنید.

بازگشت به قبل