یک سر موی من نیست به فرمان من
یک سر موی من نیست به فرمان من در همه افکار یکی نیست به فرمان من
عقل و همه هوش و همه فکر من
نیست هیچ از آن گوهر اعلای من
آنچه ز من بود ز من شد جدا
آنچه جدا شد برفت از ید و فرمان من
نیست یکی در دل و افکار من
جز او برفت از دل و از یاد من
هر چه نظر بر خود و خویش میکنم
هیچ نماند بر من و آثار من
حال در این میکده اندرون
مست نشد باده بفرمان من
آنچه مرا بود به قسمت ازل
نیست مرا هیچ به دلخواه من
آنچه به فرمان نموده است که بود
بود مرا هیچ بفرمان من
حال چو خود آمدم این راز را
بر تو نهان شد همه افکار من
بر تو نهادم به سجده سرم
تا تو در آیی به همه جان من
من نیم آن بنده پاک تو خود
خالی از آن شد همه افکار من
خاک بودم خاک شدم خاک رود
درهمه درگاه تو آن روی من