قلم به زبان حافظ

الا یا ایها الساقی

بدور افتد همه فانی

ادرکا ساوناولها

زجان افتد حماقت ها

که عشق آسان نمود اول

بدل ایمان مظهرها

ولی افتاد مشگلها

دراین دنیای نیرنگها

ببوی نافه کآخر

بجان آرم تحمل ها

صبا زان طره بگشاید

اگر آرم نصیحتها

زآب جعد مشکینش

به گوهر عهد و پیمان ها

چه خون افتاد در دلها

درآن لحظه زیارتها

مرا در منزل جانان

هزارن درد است و درمانها

چه امن عیش چون بردم

ولی غافل بذات مظهرها

جرس فریاد میدارد

که فردا را نباشد باز فرداها

که بربندید محمل ها

بخود آیید ازین کوتاه و اندکها

به می سجاده رنگین کن

از آن زهد وعبادتها

گرت پیرمغان گوید

بگوش آویز نصیحت ها

که سالک بی‌خبر نبود

ازاین دوران , حقیقت ها

ز راه و رسم منزلها

وفا از او, ز ما هم بی وفاییها

شب تاریک و بیم موج

از آن ترسم خطر برعشق و ایمانها

وگردابی چنین حایل

نماند کس بدون او , بدوران ها

کجا دانند حال ما

عاشقان مظهرها

سبکباران ساحلها

دلا ازعشق گوهرها

به عشق پرواز هستی ها

همه کارم زخودکامی

بخودآییم زسعی وکوششها

بخودآییم ز نور این حقیقت ها

به بدنامی کشد آخر

که روحی درکمند افتد بظلمتها

نهان کی ماند آ ن رازی

که در دل افتد آن نقشها

کزو سازند محفلها

همه رندان به مجلس ها

حضوری گر همی خواهی

بشو یاری به یارانها

ازو غایب مشو ای دل

ازاین بهتر نمی باشد بدوران ها

مشو پنهان, هویدا شد صنم باری

ز بیرونت درون اوج هستی ها

1/3/2013

قلم به زبان حافظ

 

بازگشت به قبل