من دانه افلاکم
من دانه افلاکم
چندی دراین خاکم
با خاک درآغوشم
از نور بخود جوشم
از آب و ذره این خاک سیاه
وز لطف آن نور حیات
در پرورش و رشد شدم
دستی است مرا یاری
از یار بدان پیچم
ازخاک برون آیم
گم گشته بدنبالش
در پی او چرخم
هرجا که نوری هست
من عاشق آن نورم
آن نور مرا رشدی است
از رشد به آن تابم
آنجاست که جان گیرم
درکوته گذر خاکی
ازخاک برون آییم
چندی بدو پیوندیم
کافیست مرا عمری
یک لحظه ازآن نوری
درخاک از او گیریم