قـصـۀ آدمک هـا

 

قـصـۀ آدمک هـای شکـسـتـنـی

قـصـۀ ایـن زنــدگـی , قـصـۀ دنـیـای پـُررنگ و تهـی

قـصـۀ آدمک هـای شـکـسـتـنـی , قـصـۀ حـور و پـری

قـصـۀ بـرگ وخـزان , قـصـۀ دنـیـای ِ بـزرگ رفتنی

قـصـۀ آدمکـهـای شـکـسـتـنـی , قـصـۀ آمـد و رفـت آدم هـاسـت

قـصـۀ رفـتـن ومـانـدنـی هـاسـت , راسـتـی ازایـن آدمک هـا

چـی بجـا مـانـده حـالا ؟ خـاطـره هـاشـون

هـمـه تـلخـه , هـمـه افـسـوس ، خـرابـه

گـاهـی مـضـحـک , گـاهـی خـنــده

پـُر ِ اشـکـه , ایـن هـمـه خـاطـره هـا

گـاهـی پـوچـه , یـک حـبـابـه

ولـی خـالـی , بـی ثـوابـه , ایـن هـمـه آدمـک هـا

بـا هـمـه خـاطـره هـا, چـی بجـا مـانـده حـالا

کجـاسـت آن خـاطـره هـا, آنـهـمـه آدمـک هـا

اثـرات خـوب و بـد , زشـت و زیـبـا , دار و نـدار, اعـیـان و گــدا

خـوشـی و نـاخـوشـی و دربـدری , رفـتـن و آمـدن و بـی خـبــری

آدم هـا ! مگـر نـمـیـدونـیــد دنـیـا مـحـل گــذره ؟ رفـتـن و آمـدنـت بـی ثـمــره

لـحـظـه ای سـکـونـتـه , خـورد و خـوابـت غـلـطـه

آنـچـه مـی چـرخـی بـراش ، خـیـلـی پـوچـه

سـیـم و زر, یـک مـشـت حـرف پـوچـه

آنـچـه بـرداشـتـی کـه مـی خـنـدی بـراش ، پـُردرده , پـُر ِآلـودۀ زحـمـت ، پـُررنـجـه

تـو کـه پـوشـیـدی از آن ، تـو کـه نـوشـیـدی از آن , هـمـه آلـودۀ زهـره

هـمـه فـتـنـه ، هـمـه فـریـاد و فـغـانـه

آنـچـه بـرداشـتـی کـه مـی خـنـدی بـراش , گـذاشـتـنـی اسـت

آنـچـه جـا مـانـده بـرات , آن یـکـی هـا ، بـُردنـیـسـت

آدم هـا ، مـیـدونـیـد دنـیـا چـیـه ؟ بـرای چـی ؟ کـارچـیـه ؟

ازتـومـی پـرسـنـد کـی ای؟ تـوچـه آوردی بـه چـی؟

بـه کـجـا مـیــری ؟ کـه چـی؟ چـی مـیـگـی ! آدمـک هـا ؟

قـد بـلـنـد و قـد کـوتـاه , بـور و سـرخ و زرد و سـیـاه

چـی مـیـگـی ؟ تـو چـی آوردی بـرام ؟

یـه صـفـا ،یـه مـهــربـانـی ؟ یـه مـحـبـت ؟ آشـنـایی ؟

یـه نـفـس امـیـد و شـادی؟ بـوی دوسـتـی بـوی مـهــر ، بـی ریـا یی ؟

تـو چـه آوردی بـرام ؟ چـه گـُلـی ؟ چـه خـاطـره؟

چـه قـصـه ای ، شـنـیـدنـی ؟

یـا کـه رنـج و پـُر زاری ، بـه خـاطـر مـانـدنـی؟ آدم هـا ، چـه جـالـبـه

نـمـی دونـی بـعــد تـو هـم , نـوبـت دیـگــریه

تـو مـی خـنـدی بـه آن ؟ آن کـه رفـتـه بـا هـمـه خـاطـره هـا ؟

آن کـه خـوبـه ، تـومـیـگـی یـادش بـخـیــر , امـا آن خـاطـره هـای بـدشـون

تـوذهـنـتـون , درس عـبـرت نـمـیـشـه ؟

راه درسـتـی نـمـیـشـه؟ حـق و حـسـابـی نـمـیـشـه؟

یـه مـسـخـره ،یـه شـوخـی ، کـار دیـگـه ای نـمـیـشـه؟

حـالا ، نـوبـت ِ تـو ِ, نـوبـت ِ کـار ِ تـو و بـار ِتـو ِ، آتـیـش بـه انـبـارِ تـو ِ

حـرف تـو ِ کـه رفـتـی و مـثـل آن گـذشـتـه هـا

یـک عـالـم خـاطـره مـونـد؟ هـمـه تـلـخ تـر از آن گـذشـتـه هـا

هـمـه مـی خـنــدن بـرات , هـمـه مـی گــریـن بـرات

هـمـه مـیـگـن , ایـن یـکـی هـم مـثـل آن گـذشـتـه هـا

نـه بـهـتـــر , ولـی بـدتـر ازآن هـا

چـه کـارهـا کـه نـکــرد , چـه حـرف هـا کـه نـزد

امـا بـدتـر یـک عـالـم خــرابـی کـرد , هـرچـه کـرد ویـرانـی کـرد

بـا خـودش هـیـچـی نـیـاورد , رفـت و هـیـچـی را ، بـیـهــوده کــرد

آدم هـای خـوب و بـد ، هـمـه مـیـان ، هـمـه مـیــرن

امـا آن خـاطـره هـا, تـوی قـلـب شـمـاهـا

تـوی کـوچـه تـوی بـازار , تـوی شـهــر

بـرای هـمـیـشـه وهــمـه وقـت هـا , مـی مـونـه تـوی دلـهـا

خـودشـون روانـۀ جـای دیـگـه , بـاردیـگـه , سـفـر ِ تکـرار ِ دیـگـه

شـکـل دیـگـه ، فــرم دیـگـه , مـثـل یـک غـریـبـه ، آواره ، بـه یـک شـهــر دیـگـه

نـام دیـگـه , اسم دیـگـه

خـودشـون بـا خـودشـون ، مـیـشـن ، دیـگـه بـیـگـانـه دیـگـه

نـه خـبـراز خـودشـون , نـه خـبــراز خـاطــرهـای خـودشـون

نـه کـی بـودن , نـه کـجـا , نـه چـکـارکـردنــد کـه رفـتـنـد

نـه از آن گـذشـتـه شـون , امـا مـی خـنــدنـد بـه خـودشـون

نـمـی دونـنـد کـه گـذشـتـۀ خـودشـونـه , آنـهـمـه خـاطـره هـای مـسـخـره

جـنـگ وسـتـیـز دلـهــره , کـار کـار ِ آدمـکـه , هـمـیـن آدمـکـه

هـمـیـن کـه مـی خـنـده الان , کـاردیـروز ِ گـذشـتشـه

آدمـا ، ای آدمـا ، دیـگـه وقـت ِ دیـگـه نـیـسـت

فـرصـت جـبــران ِ دیـگـه نـیـسـت , جـای ایـن حـرف ، حـرف ِ دیـگـه نـیـسـت

حـالا ،ازخـودتـو بـپــرس , یـک بـارهـم جـدی بـپـرس

بـخـاطـرِ خـدا بـپـرس , بـخـاطـر ِ خـودت بـپـرس

کـی هـسـتـی ؟ بـرای چـه اومـدی؟

چـه مـی خـوای؟ چـه از تـومـیـمـونـه؟

چـه خـبـر!؟ چـه یـادگـاری ، مـیـمـونـه؟

تـو چـه مـیـگـی؟ آیـا دوسـتـی ، یـا کـه شـادی؟

!چـه دروغـه ! مـهــربـانـی ؟ بـی ریـائـی !؟ هـمـه رنـگـه

هـمـه شـون دروغ مـحـضـه , بـه کـسـی ، چـه داری کـه بـدی ؟

یـه ذره مـهــربـانـی ؟ یـک گـُل ِ آشـنـائـی ؟

یـا مـحـبـت ِ بـی ریـائـی ؟ یـا کـمـی انـصـاف ولـطـفـی؟

یـا کـه یـک قـصـۀ کـوتـاه ، پـُر ِ شـادی؟ تـو چـه آوردی بـرام ؟

ای آدمـک شـکـسـتـنـی , گـُل ِ شـادی ؟! دل ِ پـُر خـنـدۀ ، بـازی ؟

یـک نـفـس عـشـق ؟! یـک سـبـد ، عـروسـکـی ، بـرای بـازی؟

شـده روزی لـحـظـه ای ، دل ِ کـسـی شـاد کـنـی ؟

لـبـان ایـن و اون ، خـنـده کـنـی ؟ گـرۀ آن دیـگــری را ، وا کـنـی ؟

درد ایـن بـیـچـاره را ، درمـان کـنـی ؟ یـا لااقـل ، گـوش کـنـی ؟

گـوش بـه حـرف آن کـنـی ؟ یـا بـراش شـادی کـنـی ؟

یـا بـه حـرفـی ، قـلـمـی , یـا قـدمـی یـا درمـی

!بـه ایـن و آن ، خـدمـت کـنـی ؟ وقـتـی رفـتـی مـیـدونـی چـه مـیـمـونـه

از تو خاکی ، یه کمی خاک دیگه , روی رخسار دیگه

روی این خاطره ها , خاطرۀ تلخ دیگه

باردیگه ، جای دیگه , قصه و افسانه و رنگ ِ دیگه

اما پوچه ! یک حباب ِ خالی ورنگ وتهی

یک وجب خاک و ، یک سنگ تهی , یک زباله خاطره ، همه تهی

حالا دیدی که شدی ، آدمک عروسکی ؟! خرد شده ، شکستنی ؟

اومدی توی بازی , نماندنی و رفتنی , توی قمار ِ زندگی , نبردنی و باختنی

نه اثر ، نه خاطره , حیف وافسوس ، رفتنی

همه اش تلخ وسیاه و پرپری , من که بخود می گم

تو نباش آدمک عروسکی , تو نباش شکستنی

توی این زباله ها , توی آشغال دونی ها

تو نباش پوچ و فرسودنکی , تو نباش مثل آنهای دیگه

آدمک ، دروغکی , شکل آدم ها ، اما عروسکی

تو خالی ، شکستنی , بی اختیا ر و، مردنی

تو دست این و آن , اما ، حیران شدنی , نماندنی

آخرش ، توی آشغال رفتنی , تو نشو مثل ان آدمک ها

همۀ بود و نبود , قصۀ آن ننه پیره بود

که یک عالم ، قصه بود , همه ا ش بی خودی بود

نه یک خنده ، اما یه عالم گریه بود , تو نشو مثل این آدمک ها

که بری توی تاریخ , صفحاتش ، رنگا رنگ

همه اش سیاهی ها , یک خطش نوشته ولی خرابی ها

بقیه اش ، مارمولک ها

تو برو ، تو قصۀ ، شاه و پریا , که اگه هزار بار بگن ، بازم کمه

خنده و پراز گـُله , یه دنیا خوبیه , پراز پند و نصیحته

شنیدنش , خیلی شیرینه , پر قند ، پر خنده , همه اش حقیقته

آدم های قصه اش ، حقیقته , باصفا ، با محبته

ستاره هاش دروغی نیست , تو دست آدم های قلابی نیست

گفتنی نیست اما راز آدم هاست , راز خلقته , رازتو ، رازمنه

راز پیدایش او , راز ِ راه رفتنه , راز ِ راه کمال

سرنوشت آدمه , که چرا اینجا اومده , چه کار اینجا میکنه

و به کجا ، باید بره , حالا این راز ، بین ِ من و توست

توی ِ اِین دیار ِیار , خوشی وصفا و دوستی ست

مهر ومحبت و وفائیست , براین یار ِ آشنائی

نظر ِ خداست ، واحی , برخلاف این صفات خاکی

با صداقت ، بردیگری روا کن , تو آمدی که پـُرِ نورشی

پر ِ صفا ، پـُردوستی , پر ِ محبت ،پـُر ِشادی

توی قلب ِ آدم‌ها , جا بشی ، رخنه کنی

در بزنی ، بیدار کنی , خنده را در دلشان باز کنی

دل آنها ، بسوی خدا کنی , غم شون ، چاره کنی

گره از کار واکنی , اگر مشکلی دارند , دو اکنی ، چاره کنی

خدمت این و آن کنی , تو نپرس که چرا

این و آن ، واسۀ چی , من و اون ، چون وچرا

تو فقط توجه ات به ذات حق باشه , دست تو ، به خدمت ُ

بهر ِ این و آن باشه , حالا آنوقت

اگر پرسیدند که هستی ؟ برا چی , برای چه آمدی

! چه آوردی , تو ، چی تو می گ

من و آورد کسی , بهر تو خدمت جانانه کنم

من و آورد کسی , روزی ِ ، تو باز کنم , مشکل ِ تو حل کنم

گره ِ تو باز کنم , درد ِ تو درمان کنم

نظرم به آن باشه ، خودمو یکی کنم

یه ذرۀ خدائی رو به خود و ، به تو کنم

یه گل ِ یاس بکارم , رنگاشو نگاه کنم

هر که چیدش ، لذتش را ببرم , وقتی رفتم ، اما نه

آنکه خوبه ، نمیره , چونکه دوستی میمونه

زمن و تو و خدا , اثرامون میمونه , آن صفا ، آن دوستی‌ها

تا ابد اینجا میمونه , با آنها گل میشه کاشت

یکی دیگه مثل ما , به همان کار ، میشه کاشت

این بودش قصه آن آدمک ها

این یکی قصه ما

 

 

 

 


بازگشت به قبل