بازکن پنجره های قلب امید
بازکن پنجره های بسته قلب امید
بازکن دستهای نوازشگر پیچیده خود
بازکن چشمهای فروبسته بدبینی خاک آلوده خود
بازکن فکرهای سیاه آلوده شده درجوهرخود
بگذار که دراین گنجینه انسانی تو
بادی زسحر, نرم وخنک
بگلستان تو, بدرونت آید
بگذارگل عشق بروید درقلب
دردستهای پراز لطف تو هم
آبگیری زمحبت بنوشد
بنوازد به لب تشنه خشک شده
یک مسافر, یک غریب
توی این دیار بی کسی
درتک وتاب
بگذار دل وفکر و زبانت
نفسی گرم بنوشد ازآهنگ
ازشعر
ازموسیقی باد
درطپش گرم تاول زده خاک
از زمزمه آواز قناری, درباغ وجود
از نوازش گلبرگ گلت
با شبنم اشک ریزان سحر گاهت
درخواسته بیداری خود
بگذار سینه تو آرام بگیرد ازعشق
دربستر حریر محبتت
درسحر اوج پرتمنای خواهش
گل ها جوانی امید برویند
درتصویرخیال
در رویای بهار فردا
بانفسی تازه تر از باد بهار
آینه دیگری نیست ترا
تازه تر ازصورت خود
بازکن دلت, ببین آینه خود
بگذار که دلت باز ببیند
به محبت به درعشق
به قلب های دیگر
بازکن درانسانی خود
رو بسوی همه درهای دگر, بازکن قلب
به در قلب های خون آلود دگر , بازکن چشم
به چشم های غمگین ستم دیده چشمهای دگر , بازکن لب
به لب خشک شده پراز تمنای لب های دگر
بگذار این گنجینه انسانی وجود تو بفروزد , زمروت به وفا
ارزان بدهد آنچه بتوسپرده شد ازصفای دوست
هدفی بود
که دراین خاک گوهر بار, بدوست بازکن
گنجینه آن عشق وجود
بگذار, نور بتو جانی تازه تراز تازه دهد
تا نفسی تازه کند از دم دوست
ونفسی تازه دهد از دم دوست